ماهی و گربه
(ساخته شهرام مکری سال ساخت 1392 )
چکیده
این مقالهاز چهار قسمت تشکیل شده است قسمت اول فیلم را آنالیز میکند برای درک بهتر فیلم قسمت دوم طرحی فشرده را از فیلم ارائه میدهد در قسمت سوم ما تفسیری از فیلم را ارائه میدهیم و در قسمت چهارم به نقد فیلم میپردازیم در این مقاله ما به روایتها، داستانها و نکتههایی اشاره میکنیم که شاید کمتر دیده شود به کلیدهایی اشاره میشود که کارگردان در اختیار ما میگذارد برای تحلیل بهتر فیلم و به بررسی نشانههایی از جمله دو قلوها، حصار، سایبان، کوله پشتی، نور، فانوس ... میپردازد
واژگان کلیدی
ماهی و گربه، مکری، ژانر وحشت، قتل، مرگ، بی نهایت
مقدمه
فیلم ماهی و گربه فیلمی است پیچیده درک روابط درون فیلم نیازمند دقت زیادی است هر چند در بعضی از موارد حتی با دقت زیاد هم به بعضی از نکتههای فیلم نمیتوان پی برد که آن نیازمند خواندن مصاحبهها، تحلیل گفتههای کارگردان و دیگر عوامل فیلم است این مقاله سعی دارد پا به درون فیلم بگذارد و زوایای پنهان آن را به نمایش بگذارد تا از تفسیری درست به نقدی کارآمد برسد فیلمی که با جوایزی که برده نمیتوان به سادگی از کنار آن گذشت
این مقاله سعی دارد به این سوال پاسخ دهد که چرا فیلم در ایران مورد توجه بوده است و از استقبال کم سابقه چه در قشر مردم چه در جامعه روشنفکری قرار گرفته است
طرح بحث
فیلم ماهی و گربه یک فیلم 132 دقیقهای است که در یک تقسیم بندی اولیه به 6 قسمت تقسیم میشود که از دو مقدمه، سه دایره و یک موخره تشکیل شده است و ما برای این که خواننده متوجه شود دقیقن در مورد کدام قسمت صحبت میشود قسمتها را نام گذاری کردیم
قسمت مقدمه پیچ اشتباهی ( 0 – 19) نوزده دقیقه
قسمت مقدمه پدر کامبیز ( 19- 32) سیزده دقیقه
قسمت دایره پرویز ( 32- 64 ) سی و دو دقیقه
قسمت دایره پروانه ( 64- 100) سی و شش دقیقه
قسمت دایره روح جمشید ( 100- 119 ) نوزده دقیقه
قسمت موخره مارال ( 119 – 132 ) سیزده دقیقه
نکته(1):
زمان مقدمه پیچ اشتباهی با دایره روح جمشید و زمان مقدمه پدر کامبیز و موخره مارال یکی است
هر قسمت از تعدادی روایت و داستان و دیدن خواب تشکیل شده است که ما به طور خلاصه هر کدام را توضیح میدهیم هم خواننده با موضوع آشنا شود و هم به خاطر بیاورد و هم ما در طول مقاله از آن بهره بگیریم
قسمت مقدمه پیچ اشتباهی ( 0 – 19) نوزده دقیقه
روایت(1):
فیلم از این جا آغاز میشود چهار دوست پیچی را اشتباه میپیچند و به رستورانی در جاده میرسند برای پرسیدن آدرس با بابک رو به رو میشوند بابک با یک سری سوالات شخصی و غیر مرتبط تعجب پرسنده سوال را برمیانگیزاند
در ادامه بابک و سعید داستان حمید را عنوان میکنند چون این داستان در قسمتهای مختلف تکرار میشود ما در موخره مارال این داستان تعریف میکنیم
قسمت مقدمه پدر کامبیز ( 19- 32) سیزده دقیقه
روایت(2):
سعید بعد از جدا شدن از بابک به سمت کامبیز و پدرش میرود از پدر کامبیز به گونهای پر رو معابانه طلب بنزین میکند و کامبیز به سمت کمپ راه میافتد
داستان(1 ) پدر کامبیز
وقتی پدر کامبیز دانشجو بوده عاشق دختری به نام مهناز میشود اما هیچ وقت جرات نمیکند به او بگوید الان هر زنی غیر از مادر کامبیز را که میبیند فکر میکند مهناز است و اطرافیان باید به گونهای رفتار کنند که گویی مهناز را نمیشناسند پدر فکرمیکند در هفت سالگی جان مهناز را نجات داده بعد از ده سال مهناز هم دانشگاهی پدر میشود مهناز یادش نیست که او جانش را نجات داده پدر از عشق مهناز شاید به جایی برسد که به همه چیز بگوید مهناز و پدر در انتها به کامبیز تاکید میکند که دختران فراموش میکند مردان تظاهر به فراموشی میکنند
قسمت دایره پرویز ( 32- 64 ) سی و دو دقیقه
روایت(3):
کامبیز از پدرش جدا میشود و وارد کمپ میشود و پرویز کوله پشتیاش را برمیدارد و اولین دایره رقم میخورد کامبیز عاشق مینا است او به پدر دروغ میگوید و میگوید مینا در کمپ نیست کامبیز نیز مثل پدر جرات ندارد به او بگوید اما مینا میداند کامبیز نگران است چون احتمال میدهد پدرش در همین اطراف باشد مینا میگوید میروم تا با پدر شوهر خود صحبت کنم در بین همین گفتگوها برای اولین با صحبت از مارال دختر گمشده داستان میشود که کامبیز میگوید خوشگل است و مینا میگوید حرفت را نشنیده میگیرم
داستان(2) عسل
عسل پارسال خانه یکی از بچهها در آتی ساز میرود تا بادبادکها را به هوا بفرستند بادبادک عسل روی سیصد متری بند میبرد و فانوس بادبادک به چشم راستش میخورد از اون روز رنگ چشمش عوض میشود عسل خودش از این وضعیت راضی است چون چیزهایی رو میبیند که دیگران نمیتوانند ببینند
روایت (4):
پدرام با تیم صنعتی شریف آمده دخترعمویش با خواهر پرویز در تورنتو هم اتاقی است و هر دو فیزیک میخوانند او با نشانه هایی که عسل میدهد از کمپ خارج شده و به تورنتو میرود
داستان(3) مریم
در قصر شیرین نزدیک مرز ایران و عراق آب آشامیدنی از سردابهایی بوده که در زیر آب آن نور دیده میشده است اگر کسی یک شب تا اون نور شنا میکرده بدون این که خیس شود میتوانسته از یک دروازه دو دنیایی رد بشود یک شب خواهر مادر بزرگ مریم سراغ مادر مریم میرود و میگوید یک نوری را در آبهای سرداب دیده و میگوید میخواهد تا نور شنا کند و بعد شیرجه میزند و گم میشود و دیگر حتی جسدش هم پیدا نمیشود
روایت(5):
شهروز در رابطه با مریم است مریم کوله بارش را بسته که به سمت نوری که در کوه رو به روی کمپ میبیند برود فلش ممری شهروز را میگیرد
قسمت دایره پروانه ( 64- 100) سی و شش دقیقه
روایت(6):
پروانه در رابطه با پرویز است بابک با او به جنگل میرود تا شیرفلکه که باعث شده، آب بالا بیاید را ببندند پروانه کلید آن را ندارد در لحظهای که بابک قصد کشتن او را دارد او جیغ میزند و صدای «هی» پدارم باعث میشود که بابک از کشتن او صرف نظر کند
روایت(7):
لادن دختری است که به خارج رفته و با ژان فیلیپ ازدواج کرده و در گذشته معشوقه پرویز بوده است پرویز در فیس بوک به نام سیاوش جزو فرندهای لادن است و به این وسیله از لادن خبر دار میشود صحبتهای او با پرویز به مشاجره ختم میشود و پرویز یادگارهای عشق تاریخ گذشته خود را نشان او میدهد
قسمت دایره روح جمشید ( 100- 119 ) نوزده دقیقه
روایت(8):
نادیا تحت درمان روان پزشک است او با یک روح به نام جمشید در ارتباط است جمشید روزنامه نگار است و الان کارش پیک است به نوعی یک معجزه گر
خواب(1):
نادیا در خواب میبیند جمشید به سمت سیاره رفت وقتی برگشت کنار یک کبریت بود به ارتفاع ده متر یک نردبان گذاشته بود کنارش بچههای کمپ را یکی یکی میبرد توی جعبه بعد جعبه رو کوچک و کوچکتر کرد آن قدر که به اندازه یک کبریت واقعی شد بعد جمشید یکی از بچهها را که شبیه کبریت شده بود در میآورد و با آن سیگار نادیا را روشن میکند و سیگار به جای این که کوچک شود بزرگ میشود و تعبیرش این است که نادیا جمشید را دوست دارد
داستان ( 4 ) پدر و مادر نادیا
بعد از ازدواج مادر نادیا با پدرش به اصرار پدر مادر نادیا میرفته ورزش میکرده است و چون مادر سیگاری بوده به پدر میگوید فندکش را از بالا بندازد پایین فندک رو هر چی میگردد پیدا نمیکند بعد سیگارو ترک میکند هشت سال بعد وقتی که مادرش از دادگاه طلاق میآید بیرون یه هو فندکش رو میبیند جلوی در بعد مامانش فکر میکند که این یک نشونه است یک نخ سیگار میکشد بعد سیگاری میشود
خواب(2):
دو قلوها میگویند ما بیشتر شبها خوابهای بدی میبینیم خواب شما رو میبینیم شما افتاده بودید اون جا و بعد گربه هم دور برتون میچرخید گربه سیاه که دو تا بچه داره انگشت قطع شده شما توی دهن گربه بود حمیدم اون دور و ور بود
نکته(2):
اشاره دو قلوها به نادیا است یا روان پزشک؟
نکته(3 ):
مینا در دایره پرویز اشاره میکند این گربه مثل این که انگشت آدم تو دهنشه
قسمت موخره مارال ( 119 – 132 ) سیزده دقیقه
روایت(9):
حمید از کلبه در میآید به سمت مارال میرود و مارال را با چاقوی که در آستین خود پنهان کرده میکشد
داستان (5) حمید
محمود داستانی را برای بابک تعریف میکند که حمید چهار بار گلوله میخورد اما نمیمیرد و در این چهار بار هشت گلوله خورده است که شش بارش در یک نوبت بوده که دو گلوله میماند و سه بار این معادله به ظاهر منطقی نیست او در جنگ بوده در موقه برگشت زیر گاری میماند چشم که باز میکند زن آیندهاش را میبیند با هم ازدواج میکنند و دوقلوها به وجود میآیند
در این جا آنالیز فیلم تمام میشود حالا یک طرح پیشنهاد میدهیم تا روابط را بهتر درک کنیم
طرح فشرده فیلم
نقطه شروع فیلم کجاست اگر قسمت مقدمه اشتباهی است چطور لادن را در انتهای این قسمت میبینیم در صورتی که ورود لادن به فیلم در دایره پروانه است برای توضیح این تناقضها ما یک طرح داریم این طرح خیلی خلاصه به ما میگوید طرح فشرده فیلم چیست و چگونه این فیلم گسترش پیدا کرده است توالی اتفاقات چگونه است
یک: ابتدای جاده فرعی کمپ را در نظر بگیرید درست آن جایی که سعید گالن را میگذارد زمین و با دست چپ بر میدارد و بابک و سعید شروع میکنند داستان حمید را گفتن به میانه راه که میرسند سعید گالن و چوب دستیاش را به زمین میگذارد و سعید کیسه گوشت را، سعید سمت کمپ میرود و بابک به سمت دوقلوها سعید به دو قلوها میگوید برید به جنگل و به سمت کیسه گوشت میآید سعید که رفته کمپ را یواشکی ببیند سریع میآید و چوب دستی و گالن را برمیدارد و میگوید:« مثل این که کسی منو دید» بابک میگوید:« بیملاحظه شدیها» بعد به سمت انتهای جاده فرعی میروند
دو : نگهبان آقای اسدی با بابک وارد مشاجره میشود سعید به سمت کلبه میرود
سه: پرویز در جاده اصلی کمپ میرود از انبار کوله پشتیاش را بر میدارد صدایی میشنود (صدای سعید است که یواشکی آمده کمپ را ببیند) پرویز میگوید:« جانم» و به دنبال صدا کوله پشتیاش را روی زمین میگذارد و به دنبال صدا به خیابان فرعی میرود در آن جا میبیند نگهبان و بابک مشاجره میکنند برمیگردد کولهاش را بر میدارد و میرود
چهار: دو قلوها در این بین به جاده اصلی کمپ میآیند کوله پرویز را میکردند بر میدارند و مقداری جلوتر روی زمین میگذارند و میروند
حرکت، مکان و زمان
فیلم ماهی و گربه یک سکانس پلان است حرکت دوربین در سراسر فیلم قطع نمیشود حرکت به تغییر مکان جسم در واحد زمان میگویند حالا به توضیح هر سه ضلع این تعریف میپردازیم
حرکت
حرکت سه قاتل به سمت سه قتل(1)
یک: در انتهای جاده فرعی با آمدن نگهبان، سعید و بابک از هم جدا میشوند سعید به سمت کلبه میرود حمید را میبیند( قسمت موخره مارال) حمید از او جدا شده به سمت مارال میرود تا او را بکشد
دو: بابک با نگهبان صحبت میکند به سمت پروانه میرود ( قسمت دایره پروانه ) با او به جنگل میرود بعد با هم نزد پرویز میروند در آن جا میگوید دوستم دارد بار خالی میکند من میروم آن جا میآید سمت کلبه پیش سعید ( قسمت مقدمه پیچ اشتباهی) که با سعید همراه میشود بعد از مدتی قدم زدن در جنگل بابک میرود سمت لادن تا او را بکشد و سعید میرود سمت پدر کامبیز و او را میکشد
مکان
ما دو مکان در فیلم میبینیم یک حصار و دیگری کمپ، حصار منطقه ممنوعه است که هر که وارد آن شود محکوم به مرگ هست و کمپ جایی است که در آن جشنواره بادبادک در آن انجام میشود
حصار
آن چه در ابتدای فیلم مشخص است این است که افرادی که از تهران آمدهاند از حصار رد شدهاند تاکید بابک به پرسنده آدرس که میگوید:« شما چه جوری اومدین این جا» پرسنده میگوید:«همین راستش ما این جا گم شدیم میخواستیم بریم به آدرسی که این جا هستش» بابک در جوابش میگوید:« چرا از حصار رد شدین» پرسنده میگوید:« حصار کدوم حصار»
در جای دیگر فیلم سعید به پدر کامبیز میگوید:«خوب واسه خودتون با ماشین تا این بالا اومدینا از حصار رد شدی»
سایبان
ما در فیلم دو سایبان میبینیم یکی در غرب کمپ که چند صندلی تک نفره دارد پرویز بادبادکش را انداخته روی زمین و برای این که باد آن را نبرد رویش سنگ میگذارد یک کومه زغالی و مقداری چوب روی هم انباشه شده است یکی در شرق که کامبیز بادبادکش را انداخته روی زمین و برای این که باد آن را نبرد پرویز رویش سنگ میگذارد یک کومه زغالی و مقداری چوب روی هم انباشه شده است در شرق، سایبان غرب و شرق کمپ را علامت گذاری کرده است
زمان
بحث برانگیزترین قسمت فیلم زمان آن است پیچیدگیها از این قسمت شروع میشود کارگران خود اشاره میکند که زمان فیلم از تابلوهای موریس اشر(2) گرفته شده است
موریس کورنلیس اشر
«موریس اشر (1898 – 1972) نقاش هلندی است آن چه در گروهی از آثار وی، بیننده را به شگفتی میافکند مهندسی او برای نشان دادن بسط و بعدهای گوناگون اشیا است بینندهای که دفتر مجموعه آثار او را پیش رو دارد در نخستین نگاه، خود را با نقاشی رو به رو میبیند که متفکری ژرف است نقاشی که مسائل ساختمان کیهان را نیزمسائل هستی شناختی هم چون نسبت اضداد او را به خود در گیر میدارد موضوع بسیاری از آثار او« بینهایت » است و چه بسا تنها او توانسته است « بی نهایت » را که مفهومی است تصویر ناپذیر تصویر کند و آن را به صورت شکلهای رتیم دار و تکرار شونده و بازگردنده بر روی سطحی که حالت کروی یا استوانهی را میرساند، نمایش دهد شکلهایی که در تکرار و بازگردندگی خود مضمون حلقه وار ازلیت و ابدیت و کرانمندی و بیکرانگی را نشان میدهد در بیشتر این گونه آثار او یک مضمون دیگر نیز فراوان دیده میشود و آن وحدت اضداد است»(4)
پس میتوان برداشت کرد که مفهوم بینهایت و وحدت اضداد در این نوع روایتها مد نظر است حالا شاید بتوان به این سوال پاسخ داد که چرا کارگردان به خود این سختی را داده و فیلم را به صورت یک سکانس پلان فیلمبرداری کرده است چون میخواسته با فرم بینهایت را ایجاد کند در قسمت نقد این قضیه را بیشتر توضیح میدهیم
تفسیر
حالا با بررسی اجمالی فیلم به نقطهای رسیدم که بتوانیم تفسیری از فیلم ارائه دهیم در این جا نیز نیاز است که بعضی از نشانهها را مورد بررسی قرار دهیم
نشانه کوله پشتی
کامبیز کوله پشتی دارد که با آن وارد کمپ میشود در شرقیترین نقطهی کمپ میایستد پرویز کسی است با کوله پشتی از شرق کمپ به سمت غرب میرود و در غربیترین نقطه میایستد و مریم از غربیترین نقطه از کمپ به شرقیترین آن میرود و از آن جا نیز ازکمپ خارج شده و میرود اما یک نکته در مورد کوله پشتی وجود دارد قبل از این که حمید مارال را بکشد کوله پشتی که بین او و مارال است را به سمت خود میکشد آیا حمید برای تصاحب آن چه که در کوله پشتی وجود دارد مارال را میکشد؟ مگر در کوله پشتی چه چیز وجود دارد؟ جواب را باید در دیالوگ های پرویز جستجو کرد فانوس، پرویز فانوسهایش را که در کولهاش بوده گم کرده است فانوس چه میکند تولید نور میکند و حالا به نشانهای کلیدی فیلم میرسیم نور، در این فیلم همه دنبال نورند
نشانه فانوس/ نور
حالا درباره چند شخصیت در فیلم صحبت میشود که هر یک به نوعی با نور درگیرند
بابک: بابک در دیالوگی میگوید:« من پارسال دیدم همکاراتون اومده بودن این جا از این بادبادکهای فانوس دار داشتن تمام آسمون پر از نور شده بود خیلی قشنگ بود من تا چند شب پشت سر هم همین جور نورا رو میدیدم فکر شو بکنین حتی یه دفعه من کمدمو باز کردم دیدم دو تا نور تو کمدمه»
عسل: فانوس میخورد به چشمش و رویا بین میشود
شهروز: در دیالوگی با نادیا میگوید:« فکر کنم نوری چیزی خورده توی لنزا من نمیدونم چیه» او تنها کسی است که دوربین دارد و فلاش مموی خود را به مریم میدهد برای ثبت نور
مریم: مریم کوله بارش را بسته تا به نوری که در افق روی کوه میبیند را بدست آورد و ذخیره کند خواهر مادرش نیز برای بدست آوردن نور در زیر آب سردابی در قصر شیرین جانش را از دست داده این نور دروازه ورود به دنیایی دیگر است
حمید: در دیالوگی با مارال در آخر فیلم میگوید:« فانوسها رو شبها میفرستن آسمون من پارسال دقیقن یادمه تویه همین شب برا اولین بار بادبادکهای فانوس دارو دیدم وای خدای من خیلی زیبا بود آن قدر بهشون شیفته شده بودم چند روز بعد از اون همین جور نور تو آسمون میدیدم خیلی زیبا بود»
پرویز: انسانیترین شخصیت داستان! با اکثر شخصیتها در داستان در ارتباط است در ضمن منبع نورهای خود را گم کرده است حالا مجبور است که زندگی کند بدون هیچ هدایتی از سمت ماوراوطبیعه کسی است که نقشه دارد و آن را به مریم میدهد برای رسیدن به نور
نور در دنیای سنتی نشانهای از رستگاری است در دنیای مدرن نشانهای از امید به هر حال بادبادک آرزوهای ما به امید این که راه روشنایی را به ما نشان بدهند به آسمان میروند و ما در عصر روشنگری(عصر فانوسها) هستیم چه اشکالی دارد برای دست گرمی هم شده یک مسابقهای با هم بدهیم هر چند کسانی برای رستگاری ما را بکشند برای این که از چند تابو در جامعه تخطی کردیم و از حصار رد شدیم ما هم در قبال این رفتار باید امیدمان را از دست ندهیم!!
نقد
بگذارید قسمت نقد را با یک سوتی شروع کنیم
سوتی آقای کارگردان
در ابتدای فیلم یک متن میبینیم که یک نفر آن را میخواند اما بین متن و چیزی که میشنویم دو اختلاف وجود دارد
در متن داریم « به علت تخلفات بهداشتی بسته شد» اما می شنویم« به علت تخلفات بهداشتی تعطیل شد»
و دومی حذف واژه« زرد » از متن بعد از واژه مجلات است
جهان موازی
« این دو قلوها مهمترین نشان از جهان موازی هستند » (3) کارگردان در مصاحبههای متعددی این نکته را اشاره میکند که در این فیلم نوعی جهان موازی داریم که اصلن این طور نیست یعنی اتفاقی که در این فیلم می افتد هیچ ربطی به جهان موازی ندارد نخست ما تعریفی از جهان موازی میدهیم تا بعد
تعریف جهان موازی
جهان موازی آن چه به درد این فیلم میخورد و خیلی ساده عنوان میکند« آيا نسخه دومی از شما، يك رونوشت از خود شما وجود دارد كه همين الان مشغول خواندن اين مقاله باشد؟
آيا شخصی ديگر با اين كه شما نيست، روی سيارهای به نام زمين با كوههای مه گرفته، مزارع حاصل خيز و شهرهای بیدر و پيكر در منظومه خورشيدی كه هشت سياره ديگر نيز دارد، زندگی میكند؟
آيا زندگی اين شخص از هر لحاظ درست عين زندگی شما بوده است؟
اگر جوابتان مثبت است، شايد در اين لحظه او تصميم بگيرد اين مقاله را تا همين جا رها كند در حالی كه شما به خواندن مقاله تا انتها ادامه خواهيد داد»(5) به عبارت دیگر امکان دارد کپی از ما در مکان دیگری وجود داشته باشد که زندگی میکند و یا این که خود ما در مکان دیگری هم زمان وجود داریم
ما سه جهان دایره وار در این فیلم داریم که با برداشتن کوله پشتی توسط پرویز آغاز شده و با جدا شدن بابک از نگهبان پایان میپذیرد ما چند رفتار از شهروز را برایتان مثال میزنیم برای روشن شدن مطلب که در حقیقت زوایه دید در آن تغییر میکند به عبارت دیگر یک اتفاق است که از دید شخصیتهای مختلف عنوان میشود و این ربطی به جهان موازی ندارد پس آن چه اتفاق میافتد تغییر زاویه دید است نه جهان موازی
شهروز رابط بین سه جهان
شهروز به ظاهر شخصیتی است مثل تمامی شخصیتها اما با دقتی در روابط فیلم متوجه میشویم که او رابطهی بین سه جهان را خیلی خوبی به نمایش میگذارد یک اتفاق در فیلم یک بار از زوایه دید شهروز روایت می شود و در جهانی دیگر از سمت و زاویه دید طرف مقابل همان اتفاق را میبینیم در سطر های زیر من به این موضوع اشاره میکنم:
یک: وقتی شهروز به جاده اصلی میرسد دست تکان میدهد در دایره روح جمشید نادیا و روانشناس متقابلن دست تکان می دهند
دو: شهروز ایستاده است صدای جیغ پروانه میآید پدارم همراه عسل در جنگل است و میگوید:«هی» که به این ترتیب بابک از کشتن پروانه صرف نظر میکند نگاه شهروز روی مرغابیهای مرده توی مرداب فیکس میشود در دایره پروانه همین صحنه را از جلو میبینیم که پروانه بابک را میبیند جیغ میزند پدرام از دور میگوید:«هی»
نکته(4):
شهروز صورتش رو به دوربین است حمید از عرض جاده اصلی کمپ را رد میشود این اولین بار است که ما حمید را میبینیم
سه: شهروز بر میگردد مریم را میبیند جا میخورد میترسد و جیغ میزند از دور صدای پروانه میآید که میگوید:« شهروز اتفاقی افتاده» در دایره پروانه، پروانه و بابک از جنگل آمدهاند بیرون صدای جیغ شهروز میآید که پروانه میگوید:« شهروز اتفاقی افتاده»
چهار: شهروز فانوسها را به پرویز نشان میدهد و پرویز میگوید:« بچرخان» در دایره پروانه همین اتفاق از سمت پرویز میافتد
تغییر زاویه دید روایت، ربطی به جهان موازی ندارد
دنیای مکری
شاید با این صحبتهایی که در مورد این فیلم انجام دادیم حالا بتوان به این سوال پاسخ داد که چرا کارگردان به خودش سختی داده و فیلم را یک سکانس پلان کرده و این طرح فرمی را برایش ایجاد کرده همان گونه که خود او به تابلوهای اشر اشاره میکند پس می توان این نتیجه را گرفت که او در فرم میخواسته جمع اضداد یا وحدت اضداد را داشته باشد و اشاره به بینهایت کند و در محتوا به مرگ اشاره کند و این دو ضد را در کنار هم داشته باشد یعنی بینهایت در کنار نیستی و این دقیقن پایگاه فکری ما ایرانیان است انسانهای عرفان زده عقل گریز که میخواهیم همه چیز را در کنار هم با هم داشته باشیم یعنی مکری پایگاههای فکری ما را به چالش نمیکشد و با تایید آن به هر چه مستحکمتر شدن این پیشینه تاریخی کمک میکند و ما در همان دنیایی که هستیم نگه میدارد دنیای وحدت وجودی، بیکرانه، سنتی
به طور خلاصه نقدی که بر مکری وارد است این است که با باز نمایی و نشانه شناسی فیلمش آگاهیهای ما دست خوش تغییر نمیشود و ما انسانی بودیم که از پیش بودیم و در انتها بر اساس قاعده - عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی - باید بگوییم که آن چه که ما به عنوان نکته یک در اول مقاله اشاره کردیم و آن برابری زمانی دو قسمت از روایت داستان با یکدیگر بود این امکان را به وجود میآورد با جابه جایی این قسمتها با هم تعبیرها، روایتها، برداشتهای متفاوتی داشته باشیم که در عمل پیاده کردن این برابری نیازمند دقت و کاربلدی بسیاری است
منابع
گفتگوی « وطن امروز » با شهرام مکری، شیاطین مرده ، نیاوران و دروغ 1393 / 7 / 291-
2- 29/ 7 / 1393گفتگوی« فرهیختگان» با شهرام مکری، مهندسی برای دور زدن مکان و زمان
3- 23/8/1393 گفتگوی « خبرگزاری مهر با شهرام مکری، کارگردان سینما با عشق به ریاضیات هستم
4- آشوری داریوش، هنر و بینش تاملی در یک اثر از کورنلیس اشر
5- مقاله جهانهای موازی سایت نظریه سی پی اچ