"خواهش می كنم اين نامه ها را جمع كنيد هر چند مكرر است و عبارات بی جا و حشو و زوائد زياد دارند و بايد اصلاح شود اما يادداشت هايی است اگر عمری نباشد برای نوشتن آن مقدمه ی حسابی درباره ی شعر من ، اقلن اين ها چيزهايی است

من خيلی حرف ها دارم برای گفتن نگاه نكنيد كه خيلی از آن ها ابتدايی است ما تازه ابتدای كار هستيم به اسم " به همسايه " يا " حرف های همسايه " باشد اگر روزی خواستيد به آن عنوانی بدهيد

در واقع اين كار وظيفه ی است كه من انجام می دهم شما در هر كدام آن ها دقت كنيد خواهيد ديد اين سطور با چه دقتی كه در من بوده است نوشته شده است

اميد دارم روزی شما هم اين كار را بكنيد و به اين كاهش بيفزاييد " نيما يوشيج*

شعر مدرن ايرا ن هم پای نياز جامعه ايران برای جايگزينی پايگاه های سنتی به مدرن به وجود آمد و چون مرحله های تكوين و گذر همراه با مرحله های ايجاد نياز برای تغيير همان مرحله نبود عقيم ماند مانند هر اتفاقی كه در اين چند صد دهه اخير در اين سرزمين افتاده است ما مثل آرايشگران فقط ظاهر قضيه را درست كرديم بدون اين كه اين تغيير از درون باشد، بدون تلاش برای دسترسی به تفكر مدرن، بدون انگيزه، بدون احساس نياز به حركت ، بدون اين كه اين حركت از دستهای فهم مدرن سيراب شده باشد مثل هميشه تيری در تاريكی به اميد به هدف نشستن يكی از هزارتير برای بدست آوردن زندگی راحت تر ، در رفاه تر ، ساده تر ، بهتر و آفريدن جهانی لذت بخش تر

انقلاب مشروطه نقطه ی تحول اين نگرش مردم ايران به تغيير دنيای مدرن با دنيای سنتی بود تغييرات ما در سطح تغيير نام باقی ماند اسم های جديد جای اسم های قديم را گرفتند و همان راه را ادامه دادند تقريبن صد سال از مشروطه گذشته است و دقيقن صد و سه سال حالا موقه ی آن است كه به عقب نگاه كنيم تلاش ها ، پيروزی ها ، شكست ها را بررسی كنيم و بشناسيم من سعی می كنم در حيطه ی كار خودم اين را انجام دهم يعنی شعر

شعر سپيد

در دوره ی مشروطه شعر نيز مثل ديگر پايگاه های اجتماعی ايران مشغول نو شدگی شد نيما به نمايندگی از ديگر شاعران سر دمدار اين موضوع شد در يك نگاه كلی و اجمالی اين جريان نيز دچار جدا شدن جريان ها از جريان اوليه بود كه اين نام گذاری ها و دسته بندی ها و جريان های شعری كما بيش نامشان به گوشمان خورده است

1- نو 2- نيمايی 3- سپيد 4- شاملويی 5- نو قدمايی 6- حجم 7- موج نو كه عنوان های فرعی تری نيز دارد كه اگر دقت كنيم به تعداد شاعران اين سرزمين می رسد !

من اسم شعر صد سال گذشته ايران را سپيد انتخاب كرده ام و نيازی به اسم ديگری نمی بينم و دلايل خود را به مرور خواهم گفت نخست آن كه اسم های نيمايی و شاملويی به نوعی تلاش همگان را به اسم يك نفر مصادره كردن است اسم شعر نو هم زياد دقيق و مناسب نيست چرا كه تمامی شعر شاعران قبلی دچار كهنگی می شود كه ايجاد كننده جنگی بی ثمر نو و كهنه می شود بدون آن كه سودی داشته باشد جغرافيای آن چه من شعر سپيد می نامم دو خط كلی كاملن مشخص دارد

1- تفاوت های آن با شعر كلاسيك

2- تفاوت های آن با زبان معيار مردم زمان ما

من در اين مقاله و مقاله های بعد در مورد خصوصيت های شعر سپيد صحبت خواهم كرد

نقطه ی جدايی شعر امروز از شعر گذشته ی ما كجاست ؟

نقطه ی جدايی شعر امروز از زبان معيار مردم امروز كجاست ؟

اين دو پرسش جغرافيای شعر امروز ما را مشخص می كند

وزن و قافيه

يكی از تفاوت های شعر امروز با شعر كلاسيك ما در اين نقطه است شعر كلاسيك ما ساختار خودش را مديون اين دو عنصر است مثلن در تعريف غزل می گوييم قافيه در بيت اول و مصراع دوم بيت های بعدی تكرار شود يا در تعريف مثنوی می گوييم قافيه در دو مصراع يك بيت يكی باشد نيما با برداشتن قافيه از يك جايگاه تكراری مشخص كار خود را آغاز كرد اما وزن را حفظ كرد يعنی شاعر در به كار بردن يا نبردن قافيه آزاد است و هر جا كه احساس كرد لازم است بايد بياورد اما وزن را بايد رعايت كند به اين ترتيب كه اگر ابتدای شعر با يك ركن مثلن مفاعيلن شروع شد شاعر ملزم است كه شعر را تا آخر با مفاعيلن و يا يكی از زحافات آن ادامه و به پايان برد مثل شعر وك دار از نيما با مطلع :

گر به كار خود فرو باشيد

يا به كار مردم ديگر

ديده بانی می كنم ناخوب و خوب كارهاتان را

كه ركن فاعلاتن و زحافات آن است ويا مثل قطعه ی گل از كتاب آخر شاهنامه ی اخوان ثالث:

نه پژمرده شود هيچ

نه افسرده كه افسردگی روی

خورد آب ز پژمردگی دل

ولی در پس اين چهره دلی نيست

گرش برگ و بری هست

ز آب و ز گلی نيست

بس از دور ببينش

به منظر بنشان و به نظاره بنشينش

كه ركن مفاعيلن و زحافات آن است **

با برداشتن قافيه از يك جايگاه مشخص پايان بندی در پايان يك مصراع يا بند و در نهايت كل شعر دچار اشكال شد كه شاعرانی مثل اخوان ثالث تلاش كردند اين سطر بندی در شعر نيمايي را تئوريزه كنند و در صدد بيان اين موضوع و رفع آن كوشيدند شاملو با برداشتن قيد تكرار يك ركن در وزن و زحافات آن گامی ديگر برداشت كه پايه گذار شعر بی وزن يا شاملويی بود

به نظر من نيما با بر داشتن قافيه در حقيقت وزن را نيز از شعر گرفت زيرا اين قافيه بود كه با تكرار خود باعث ايجاد حس وزن در شعر می شد و با بر داشتن آن وزن نيز به خودی خود از بين رفت و تلاش برای ايجاد قوانينی برای پايان بندی شعر بيهوده بود در حقيقت با برداشتن قافيه حالت تكرار وزن به سختی درك می شد مثل ماشينی كه چراغ ترمزش خراب باشد راننده ی ماشين عقبی به سختی پی به ترمز كردن ماشين جلويی می برد موقعی كه شايد دير شده باشد قافيه كار چراغ ترمز را می كرد و پيدا كردن راهی برای نشان دادن ترمز غير از چراغ راهی غير ممكن و يا سخت بود

اما چيز های ديگر نيز در قضيه ی كنار گذاشتن وزن و قافيه دخيل بود ساختار زيبايی شناسی وزن و قافيه با ساختار اجتماعی جامعه ی روستايی و قومی قبيله ای هم خوانی داشت و جواب گوی روابط پيچيده ی جامعه ی شهری نبود شهر و به تبع آن ذهن شهری نيازمند ايجاد ساختاری پيچيده تر و متفاوت تر از گذشته ی خود بود جامعه كه نياز به محرك های بيشتری از وزن و قافيه برای لذت بردن دارد اين همان خصيصه ی پنهانی بود كه مانند يك دوست همراه و يك كاتاليزور به نيما كمك كرد تا شعر ازساختار گذشته اش فاصله بگيرد و قدم در راه بی برگشت بگذارد

پس اولين خصوصيت در جغرافيای شعر سپيد اين است كه قافيه و وزن ندارد


*از كتاب" دربارهر شعر و شاعری" صفحه ی ۲۲

**مثال ها از كتاب" بدايع و بدعت ها و عطا و لقای نيما يوشج " نوشته ی احوان ثالث است

نوشته شده   در ساعت 13:42 | لینک  |